عروسی
هفته قبل سه شنبه رفتیم کرج واسه عروسی پسر عمه سانلی.روز چهارشنبه و پنج شنبه عروسی بودیم و خیلی خوش گذشت و عروس خانم هم خیلی خوشگل و مهربون بود ایشالا خوشبخت بشن.هوا هم خیلی خیلی گرم بود و نمیتونستیم یه دقیقه هم بریم بیرون برای همین هیچ جا نرفتیم و همش تو خونه بودیم.من که عاشق بازارم به خاطر گرمای شدید هوا قید بازار رو زدم.ولی واقعا"بیچاره ها تو اون گرما چی کار میکنن البته خودشون عادت کردن برای ما غیر قابل تحمله.سانلی هم به من میگفت مامان چرا اینجا بیرون گرمه ولی خونه سرده منم کولر رو نشونش دادم و گفتم به خاطر این کولره که توی خونه سرده و بیرون کولر نداره برای همین هوا گرم میشه.آخه شهر ما همیشه هواش سرده برای همین طفلی سانلی کول...
نویسنده :
مامان الناز
20:11
نیمه شعبان مبارک...
نیمه شعبان ولادت حضرت مهدی(عج) بر همگان مبارک باد. خدایا به حرمت این روز عزیز به تمام بیماران شفای عاجل عنایت فرما و به همه انسانها سلامتی و دلخوشی عطا فرما.الهی آمین یا رب العالمین. ...
نویسنده :
مامان الناز
18:23
سانلی قراره بره عروسی
سه شنبه هفته آینده قراره بریم کرج عروسی پسر عمه سانلی جونم.برای همین سرم حسابی شلوغه و مشغول خرید و تدارک برای عروسی هستم.سانلی هم خیلی خوشحاله و لحظه شماری میکنه که زود بریم. چند روز پیش هم رفتیم بازار و برای سانلی جونم شلوارک و تی شرت خریدیم.قراره براش کفش هم بخریم البته کفش تابستانی براش خریدیم میخوایم کفش مجلسی براش بخریم اونم به توصیه خود سانلی که میگه اون یکی کفشم رو زیاد پوشیدم یه کفش نو بخریم. زندگی هم مثل همیشه خوب و طبق مراد میگذره و ایشالا همیشه همینطور بگ ذره. هوا هم چند روزی بود که سرد شده بود و بارون می بارید ولی از دیروز هواخیلی گرمتر شده و ع...
نویسنده :
مامان الناز
18:10
سانلی جونم دوست دارم...
تولد الینا جان
سیزدهم خرداد ماه تولد الینا جان دختر دایی سانلی جونم بود. الینا جان تولدت مبارک ایشالا تولد ١٢٠سالگیتو جشن بگیری. الینای گلم تولدت را با تقدیم هزاران شاخه گل مریم و رز و یه آسمون ستاره تبریک میگویم. ...
نویسنده :
مامان الناز
18:54
تولد آیدین جان
بیست و نهم خردادماه تولد آیدین جان پسر دایی سانلی جونم بود. آیدین جان تولدت مبارک ایشالا صدوبیست ساله بشی. ...
نویسنده :
مامان الناز
18:52
دندانپزشکی
این روزها کمی سرم شلوغه و کمتر میتونم بیام وب و بنویسم.سه شنبه نهم خرداد ماه سانلی جونم رو برای پر کردن دندوناش بردیم دندانپزشکی.سانلی خیلی خوشحال بود و از یکماه قبل که براش وقت گرفته بودم لحظه شماری میکرد که دندوناش رو پر کنه.وقتی رسیدیم مطب خیلی ذوق کرده بود و اصلا" نمیخواست منتظر بمونه تا نوبت ما بشه.بالاخره نوبت ما شد و رفتیم داخل و سانلی خودش رفت و روی صندل نشست و دکتر گفت میخوام آمپول بزنم به دندوناش ولی خودش نمیفهمه و کمی اسپری بی حسی زد و بعد آمپول زد سانلی هم مثل یه دختر خوب هیچی نگفت و اومدیم اتاق انتظار و بعد از ده دقیقه که دندوناش بی حس شده بود رفتیم تو و دکتر شروع کرد به پر کردن دندونا...
نویسنده :
مامان الناز
18:25